بعضی وقتها پیش میاد که همسران ( زن و شوهر ) سر موضوعی
با هم بحث می کنن . حالا سر هر چیزی (ما هم یکیش ...)
یا خانم آدم یه کاری می کنه که آدم کفری می شه

... ( البته فکر کنم ما مردها حرص درآر تریم )

به هر حال یه بحثی و بگو مگویی ...
ناراحتی ای ... و بعدش
اون تو این اتاق ... منم تو یه اتاق دیگه ...حالا نه من بابا و مامانم تو شهرمونن نه خانمم ... بنابراین نمی تونیم بریم خونه مامانمون اینا ...
خونه ساکت ... فضا سنگین ...


اعصاب دوتامونم خورد که چرا باید کار به اینجا بکشه .
همسرم ...
کسی که باید آرامش خونه رو فراهم کنه الآن دیگه خودش آرامش نداره .

راستی اون دیگه الآن کسی رو نداره بهش پناه ببره که ناراحتیشو بهش بگه .

به کی بگه ؟
به دیوار ؟ به گل نرگس و گل رز تو حیاط؟ پس من اینجا چیکاره ام ؟
این فکر شرمندم می کنه ... یه ترفندیه برای نرم کردن خودم . اغلب هم جواب می ده .
بسه دیگه ... بسه ... بشکون اون غرور مسخره رو .

.
.
.
.gif)
و دوباره روز از نو ...
صفا و صمیمیت ... مهربانی و محبت ...
گذشت ، برای رسیدن به یه چیز زیبا به نام(( آرامش)) ، زندگی رو خیییلی زیبا می کنه ...